جدول جو
جدول جو

معنی بر دادن - جستجوی لغت در جدول جو

بر دادن
بار دادن، میوه دادن، برای مثال پیش از این عمری به باد عشق او بر داده ام / بازگشتم عاشق دیدار او، تدبیر چیست؟ (انوری - ۷۸۷)، کنایه از نتیجه دادن
تصویری از بر دادن
تصویر بر دادن
فرهنگ فارسی عمید
بر دادن
(مُ لَ عَ)
بار دادن. میوه دادن. ثمر دادن. حاصل دادن و نتیجه دادن:
جهاندار بر چرخ چونین نبشت
بفرمان او بر دهد هرچه کشت.
فردوسی.
اگر زمین برندهد تاوان برزمین منه... که ستاره از داد و بیداد چندان آگاهست که زمین از بر دادن. (منتخب قابوسنامه ص 14).
یا گرت پدر گبر بود مادرترسا
خشنودی ایشان بجز آتش چه دهد بر.
ناصرخسرو.
درخت پیشمانی از دینه روز
در امروز باید که تان بردهد.
ناصرخسرو.
دعای زنده دلانت بلا بگرداند
غم رعیت درویش بر دهد شادی.
سعدی.
گر نظری کنی کند کشتۀ صبر من ورق
ورنکنی چه بردهد کشت امید باطلم.
سعدی.
بلی تخم در خاک از آن می کنند
که روز فروماندگی بردهد.
سعدی.
لغت نامه دهخدا
بر دادن
ثمر دادن، به ثمرنشستن، به بار آمدن، به بر نشستن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بو دادن
تصویر بو دادن
بوناک بودن و بو پس دادن، تف دادن چیزی روی آتش، مثل تف دادن تخم هندوانه و امثال آن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سر دادن
تصویر سر دادن
چیزی را در جای صاف و هموار لغزاندن و به جلو راندن، لغزاندن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سر دادن
تصویر سر دادن
سر باختن، جانبازی کردن، دادن سر در راه کسی، رها کردن، ول کردن، آزاد ساختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جر دادن
تصویر جر دادن
پاره کردن چیزی مانند کاغذ، پارچه و امثال آن ها
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پر دادن
تصویر پر دادن
کنایه از کسی را آزادی دادن، دور کردن، گریزاندن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قر دادن
تصویر قر دادن
تکان دادن و جنباندن بدن از روی ناز، رقصیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بار دادن
تصویر بار دادن
میوه دادن درخت، بر دادن، گل دادن گیاه، در کشاورزی کود دادن به زمین
اجازۀ حضور دادن، اذن ورود دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خبر دادن
تصویر خبر دادن
اطلاع دادن
فرهنگ فارسی عمید
(کَ دَ)
مفتوح خواندن
لغت نامه دهخدا
(بَ یِ وَ دَ)
مطلبی را از طریق خبر بگوش کسی رساندن. اطلاع دادن از طریق خبر. بوسیلۀ خبر کسی را آگاهانیدن. اخبار. (تاج المصادر بیهقی). انباء:
که برزویم از تو خبر داده است
بنزد توام او فرستاده است.
فردوسی.
خبردهنده خبر داد رای را که ملک
سوی تو آمده راه گریختن بردار.
فرخی.
و در سر معتمدان را دوانید و شاپور را خبر داد کی حال چگونه است. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 70).
خبر دادند خسرو را چپ و راست
که از ره زحمت آن خار برخاست.
نظامی.
خبر دادند کاکنون مدتی هست
کزین قصر آن نگارین رخت بربست.
نظامی.
دو اسبه پیش بانو کس فرستاد
ز مهمان بردن شاهش خبر داد.
نظامی.
خبر دادند سالار جهان را
که چون فرهاد دید آن دلستان را.
نظامی.
خبر دادند موری چند پنهان
که این بلقیس گشت و آن سلیمان.
نظامی.
گوشم براه تا که خبر میدهد زدوست
صاحب خبر بیامد و من بیخبر شدم.
سعدی (طیبات).
خبرش ده که هیچ دولت و جاه
بسرای دگر نخواهد یافت.
سعدی.
خبر ده بدرویش سلطان پرست
که سلطان ز درویش مسکین تر است.
سعدی (بوستان).
، اشعار. اطلاع دادن. آگاهانیدن:
نرانده اند قلم بر مراد آدمیان
نداده اند کسی را ز حلم و علم خبر.
ناصرخسرو.
خبر ده که بیرون ازین بارگاه
بچیزی دگر هست یا نیست راه.
نظامی.
هر آن کو کشت تخمی کشته بر داد
نه من گفتم که دانه زو خبرداد.
نظامی.
بر او طالعی دیدم آراسته
خبر داده از گنج و از خواسته.
نظامی.
ارسطو نخستین ورق درنوشت
خبر دادش از گوهر خوب و زشت.
نظامی.
از آن علم کآسان نیامد بدست
یکایک خبر دادش از هرچه هست.
نظامی.
گر اناری میخری خندان بخر
تا دهد خنده ز دانۀ او خبر.
مولوی.
رنگ رویم را نمی بینی چو زر
زاندرون خود میدهد رنگم خبر.
مولوی.
گر بگویم که مرا با تو پریشانی نیست
رنگ رخساره خبر میدهد از سر ضمیر.
سعدی (خواتیم).
شخصی نه چنان کریه منظر
کز زشتی او خبر توان داد.
(گلستان)
تا ذوق درونم خبری میدهد از دوست
از طعنۀ دشمن بخدا گر خبرستم.
سعدی (طیبات).
حق تعالی در محکم تنزیل از نعیم بهشت خبر می دهد. (گلستان)
خبر ز گردش پرگار می دهد مرکز
دلیل رفتن دلهاست آرمیدن چشم.
صائب
لغت نامه دهخدا
تصویری از ور دادن
تصویر ور دادن
تعلیم دادن درس گفتن: فلانی... ور میدهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از در دادن
تصویر در دادن
دادن عطا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بو دادن
تصویر بو دادن
تف دادن چیزی روی آتش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سر دادن
تصویر سر دادن
لغزاندن جان را فدا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
پر دادن بکسی یا کسی را او را تشجیع کردن، آزاد گذاردن و تقویت کردن او را در کاری، تجمل و قدرت و دستگاه دادن وی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبر دادن
تصویر خبر دادن
آگاهاندن پیام دادن دخشکاندن اطلاع دادن آگهی دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پر دادن
تصویر پر دادن
((پَ دَ))
به کسی قوت قلب دادن، به کسی موقعیت رشد دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بار دادن
تصویر بار دادن
اجازه دادن
فرهنگ واژه فارسی سره
آگاه کردن، آگهی دادن، اطلاع دادن، اعلام کردن، مطلع ساختن
متضاد: بی خبر گذاشتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از بار دادن
تصویر بار دادن
Charge
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از برش دادن
تصویر برش دادن
Slice
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از برش دادن
تصویر برش دادن
нарезать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بار دادن
تصویر بار دادن
заряжать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از برش دادن
تصویر برش دادن
schneiden
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بار دادن
تصویر بار دادن
aufladen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از برش دادن
تصویر برش دادن
нарізати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از بار دادن
تصویر بار دادن
заряджати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از برش دادن
تصویر برش دادن
kroić
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از بار دادن
تصویر بار دادن
ładować
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از برش دادن
تصویر برش دادن
切片
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از بار دادن
تصویر بار دادن
充电
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از برش دادن
تصویر برش دادن
fatiar
دیکشنری فارسی به پرتغالی