بار دادن. میوه دادن. ثمر دادن. حاصل دادن و نتیجه دادن: جهاندار بر چرخ چونین نبشت بفرمان او بر دهد هرچه کشت. فردوسی. اگر زمین برندهد تاوان برزمین منه... که ستاره از داد و بیداد چندان آگاهست که زمین از بر دادن. (منتخب قابوسنامه ص 14). یا گرت پدر گبر بود مادرترسا خشنودی ایشان بجز آتش چه دهد بر. ناصرخسرو. درخت پیشمانی از دینه روز در امروز باید که تان بردهد. ناصرخسرو. دعای زنده دلانت بلا بگرداند غم رعیت درویش بر دهد شادی. سعدی. گر نظری کنی کند کشتۀ صبر من ورق ورنکنی چه بردهد کشت امید باطلم. سعدی. بلی تخم در خاک از آن می کنند که روز فروماندگی بردهد. سعدی.
بار دادن. میوه دادن. ثمر دادن. حاصل دادن و نتیجه دادن: جهاندار بر چرخ چونین نبشت بفرمان او بر دهد هرچه کشت. فردوسی. اگر زمین برندهد تاوان برزمین منه... که ستاره از داد و بیداد چندان آگاهست که زمین از بر دادن. (منتخب قابوسنامه ص 14). یا گرت پدر گبر بود مادرترسا خشنودی ایشان بجز آتش چه دهد بر. ناصرخسرو. درخت پیشمانی از دینه روز در امروز باید که تان بردهد. ناصرخسرو. دعای زنده دلانت بلا بگرداند غم رعیت درویش بر دهد شادی. سعدی. گر نظری کنی کند کشتۀ صبر من ورق ورنکنی چه بردهد کشت امید باطلم. سعدی. بلی تخم در خاک از آن می کنند که روز فروماندگی بردهد. سعدی.
مطلبی را از طریق خبر بگوش کسی رساندن. اطلاع دادن از طریق خبر. بوسیلۀ خبر کسی را آگاهانیدن. اخبار. (تاج المصادر بیهقی). انباء: که برزویم از تو خبر داده است بنزد توام او فرستاده است. فردوسی. خبردهنده خبر داد رای را که ملک سوی تو آمده راه گریختن بردار. فرخی. و در سر معتمدان را دوانید و شاپور را خبر داد کی حال چگونه است. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 70). خبر دادند خسرو را چپ و راست که از ره زحمت آن خار برخاست. نظامی. خبر دادند کاکنون مدتی هست کزین قصر آن نگارین رخت بربست. نظامی. دو اسبه پیش بانو کس فرستاد ز مهمان بردن شاهش خبر داد. نظامی. خبر دادند سالار جهان را که چون فرهاد دید آن دلستان را. نظامی. خبر دادند موری چند پنهان که این بلقیس گشت و آن سلیمان. نظامی. گوشم براه تا که خبر میدهد زدوست صاحب خبر بیامد و من بیخبر شدم. سعدی (طیبات). خبرش ده که هیچ دولت و جاه بسرای دگر نخواهد یافت. سعدی. خبر ده بدرویش سلطان پرست که سلطان ز درویش مسکین تر است. سعدی (بوستان). ، اشعار. اطلاع دادن. آگاهانیدن: نرانده اند قلم بر مراد آدمیان نداده اند کسی را ز حلم و علم خبر. ناصرخسرو. خبر ده که بیرون ازین بارگاه بچیزی دگر هست یا نیست راه. نظامی. هر آن کو کشت تخمی کشته بر داد نه من گفتم که دانه زو خبرداد. نظامی. بر او طالعی دیدم آراسته خبر داده از گنج و از خواسته. نظامی. ارسطو نخستین ورق درنوشت خبر دادش از گوهر خوب و زشت. نظامی. از آن علم کآسان نیامد بدست یکایک خبر دادش از هرچه هست. نظامی. گر اناری میخری خندان بخر تا دهد خنده ز دانۀ او خبر. مولوی. رنگ رویم را نمی بینی چو زر زاندرون خود میدهد رنگم خبر. مولوی. گر بگویم که مرا با تو پریشانی نیست رنگ رخساره خبر میدهد از سر ضمیر. سعدی (خواتیم). شخصی نه چنان کریه منظر کز زشتی او خبر توان داد. (گلستان) تا ذوق درونم خبری میدهد از دوست از طعنۀ دشمن بخدا گر خبرستم. سعدی (طیبات). حق تعالی در محکم تنزیل از نعیم بهشت خبر می دهد. (گلستان) خبر ز گردش پرگار می دهد مرکز دلیل رفتن دلهاست آرمیدن چشم. صائب
مطلبی را از طریق خبر بگوش کسی رساندن. اطلاع دادن از طریق خبر. بوسیلۀ خبر کسی را آگاهانیدن. اخبار. (تاج المصادر بیهقی). انباء: که برزویم از تو خبر داده است بنزد توام او فرستاده است. فردوسی. خبردهنده خبر داد رای را که ملک سوی تو آمده راه گریختن بردار. فرخی. و در سر معتمدان را دوانید و شاپور را خبر داد کی حال چگونه است. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 70). خبر دادند خسرو را چپ و راست که از ره زحمت آن خار برخاست. نظامی. خبر دادند کاکنون مدتی هست کزین قصر آن نگارین رخت بربست. نظامی. دو اسبه پیش بانو کس فرستاد ز مهمان بردن شاهش خبر داد. نظامی. خبر دادند سالار جهان را که چون فرهاد دید آن دلستان را. نظامی. خبر دادند موری چند پنهان که این بلقیس گشت و آن سلیمان. نظامی. گوشم براه تا که خبر میدهد زدوست صاحب خبر بیامد و من بیخبر شدم. سعدی (طیبات). خبرش ده که هیچ دولت و جاه بسرای دگر نخواهد یافت. سعدی. خبر ده بدرویش سلطان پرست که سلطان ز درویش مسکین تر است. سعدی (بوستان). ، اِشعار. اطلاع دادن. آگاهانیدن: نرانده اند قلم بر مراد آدمیان نداده اند کسی را ز حلم و علم خبر. ناصرخسرو. خبر ده که بیرون ازین بارگاه بچیزی دگر هست یا نیست راه. نظامی. هر آن کو کشت تخمی کشته بر داد نه من گفتم که دانه زو خبرداد. نظامی. بر او طالعی دیدم آراسته خبر داده از گنج و از خواسته. نظامی. ارسطو نخستین ورق درنوشت خبر دادش از گوهر خوب و زشت. نظامی. از آن علم کآسان نیامد بدست یکایک خبر دادش از هرچه هست. نظامی. گر اناری میخری خندان بخر تا دهد خنده ز دانۀ او خبر. مولوی. رنگ رویم را نمی بینی چو زر زاندرون خود میدهد رنگم خبر. مولوی. گر بگویم که مرا با تو پریشانی نیست رنگ رخساره خبر میدهد از سر ضمیر. سعدی (خواتیم). شخصی نه چنان کریه منظر کز زشتی او خبر توان داد. (گلستان) تا ذوق درونم خبری میدهد از دوست از طعنۀ دشمن بخدا گر خبرستم. سعدی (طیبات). حق تعالی در محکم تنزیل از نعیم بهشت خبر می دهد. (گلستان) خبر ز گردش پرگار می دهد مرکز دلیل رفتن دلهاست آرمیدن چشم. صائب